جدول جو
جدول جو

معنی چرخ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ زدن
چرخیدن، گشتن، گردش، بر گرد خود یا چیزی گشتن
تصویری از چرخ زدن
تصویر چرخ زدن
فرهنگ فارسی عمید
چرخ زدن
(اَ گُ نِ / نَ دَ)
بمعنی حرکت دوریست. (آنندراج). گرد گردیدن. بدور خویش گشتن چون سنگ آسیا. مانند گردباد بگرد خویش گردیدن. دور زدن. به دور خود یا بدور چیزی گشتن. به گرد خود گشتن:
هست به پیرامنش طوف کنان آسمان
آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا.
خاقانی.
این گفت و نهاد بر زمین دست
چرخی زد و دست صبر بشکست.
نظامی.
گرد سر دولتیان چرخ ساز
تا شوی از چرخ زدن بی نیاز.
نظامی.
سر فروکن یکدمی از بان چرخ
تا زنم من چرخها بر سان چرخ.
مولوی.
بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر
پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنائی زدم.
سعدی.
، رقص صوفیانه کردن. سماع درویشانه کردن. از سر جذبه و شوق چرخیدن، چون صوفیان:
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.
خاقانی.
، رقصیدن. بدور خود چرخیدن بنشانۀ رقص و پای کوبی و شادمانی:
شیر را چون دید در چه کشته زار
چرخ میزد شادمان تا مرغزار.
مولوی.
مه کرد شبی طواف آن کوی
صد چرخ دگر بذوق آن زد.
طالب آملی (از آنندراج).
، در تداول عامه، راه رفتن. گردش کردن. حرکت کردن بعنوان تفرج و تماشا چنانکه گویند: دیشب در خیابانها چرخی زدیم. تو اینجاها چرخی بزن تا من فلان کس را ملاقات کنم و برگردم. رجوع به چرخ و چرخیدن شود
لغت نامه دهخدا
چرخ زدن
دور خود گردیدن چرخیدن
تصویری از چرخ زدن
تصویر چرخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
چرخ زدن
((~. زَ دَ))
چرخیدن، گشتن، آوارگی، سرگشتگی
تصویری از چرخ زدن
تصویر چرخ زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
اندکی خوابیدن، به خواب کوتاه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ بَ)
کنایه از رقاص باشد. (برهان) (آنندراج). رقاص. (ناظم الاطباء). بازیگر:
در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن
بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام.
خاقانی.
، کنایه از مردم سیاحت کننده باشد. (برهان). کنایه از سیاح. (آنندراج). سیاح و سیاحت کننده و مسافر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَدَ گُ دَ)
وبا گرفتن گوسفندان. وبایی شدن گوسفندان. مبتلا شدن گوسفندان به نوعی بیماری که آنرا وبا نامند. رجوع به چر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ کَ دَ)
چرخ زدن و دور گشتن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
رشتن و تافتن. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخه زن شود، گشت زدن. پرسه زدن. بیهوده و بدون قصد راه رفتن. از سوئی به سوئی رفتن: چون روباه چرخه مزنید، هر زمان بجایی دیگر سر برزنید. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 237). رجوع به چرخه زن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
رجوع به چرس کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
بر اثر خواب آمدن پیاپی بستن و گشودن چشمها و لحظه ای به خواب رفتن و سپس بیدار شدن. چشم ها را پیاپی بر هم نهادن و باز کردن از اثر میل به خواب. حالتی چون حالت افراد بنگ زده و تریاک کشیده داشتن، بدین ترتیب که شخص چشمها برهم نهاده دارد و گاه بگاه سرش بطرف سینه یا شانه خم شود، باز سر راست کند و چشمها بگشاید و دوباره به حال نخست برگردد، ناهشیار و ناآگاه بودن. غافل و بی خبر بودن، چنانکه فی المثل گویند: اگر چرت بزنی کلاه سرت خواهد رفت. رجوع به چرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
میل بخواب داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
نیم خواب بودن، تهویم، به خواب کوتاه رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
خذ قيلولةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
Dozing, Doze
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
somnoler, somnolent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
drzemać, drzemiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
kujilaza, usingizi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
дремать , дремлющий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
dösen, dösend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
چپکی لینا , بیزار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
ঘুমানো , ঘুমাচ্ছিল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
졸다 , 졸고 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
şekerleme yapmak, uyuklayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
打瞌睡 , 打瞌睡的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
うたた寝する , うとうとする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
להירדם , מנמנם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
झपकी लेना , सो रहा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
terlelap, mengantuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
дрімати , дрімаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
dommelen, dutten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
dormir ligeramente, cabeceando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
sonnecchiare, assopito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
cochilar, cochilando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرت زدن
تصویر چرت زدن
งีบ , ง่วง
دیکشنری فارسی به تایلندی